شماره ١١٩: مى سزد گر جان دهم چون دلستانى يافتم

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مى سزد گر جان دهم چون دلستانى يافتم
بگذرم از خارها چون گلستانى يافتم
خنده همچون گل زنم چون نوبهارم دست داد
ناله چون بلبل کنم چون بوستانى يافتم
بى زبانم بعد ازين چون دوست را بشناختم
بى نشانم بعد ازين کز وى نشانى يافتم
گرد کوى اين تمنا بس که گرديدم بسر
بخت در بگشاد و ناگه آستانى يافتم
کوه محنت کند جانم سالها فرهاد وار
لاجرم شيرين تر از جان دلستانى يافتم
از فقيرانى درين ره بارکش همچون شتر
ترک بار و خر گرفته کاروانى يافتم
اى دل اى دل غم مخور چون من ز ترک جان خود
بهر ره زاد و براى خانه نانى يافتم
از علف زار جهان چون گوسپندم دور شد
گرگ را اندر رمه همچون شبانى يافتم
من که بر معراج آن ره منبر افلاک را
همچو نازل پايه يى بر نردبانى يافتم
اندرين دنياى دون درويش صاحب ذوق را
راست همچون گوهرى در خاکدانى يافتم
آفتاب عشق جان سيف فرغانى بديد
گفت هنگام طلوعست، آسمانى يافتم!



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید