شماره ٩٣: کبر با اهل محبت ناز با اهل نياز

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کبر با اهل محبت ناز با اهل نياز
کار معشوقان بود گر عاشقى چندين مناز
عاشق از آلايش کونين باشد برحذر
حورى از آرايش مشاطه باشد بى نياز
کار بهر دوست کن، برادوست باشد مزد تو
دشمن تست آنچه دارد مر ترا از دوست باز
نان براى او خورى با روزه همسنگى کند
خواب بهر او کنى کمتر نباشد از نماز
جان خود را در رهان عشق نه واره ز خود
باز شد مرغى که او را طعمه خود کرد باز
گرچه مملوکست چون منظور سلطانى شود
کوس محمودى زند در صف محبوبان اياز
همچو شمع ار عاشقى با سوز دل با آب چشم
شب بروز آور، گهى مى سوز و گاهى مى گداز
گر بگويد دوست اشک از سر فرو بارى چو شمع
ور بخواهد باز آتش در دهان گيرى چو گاز
گر دلت او را خوهد تن را چه عزت جان بده
ور ز قدرش آگهى زر را چه قيمت سر بباز
ور بجان قصدت کند مى بين قضا را جمله عدل
ور ز تو نعمت برد مى رو بلا را پيش باز
ور دهد دستت که خود را پاى بر گردن نهى
تا بعليين ندارى مانعى سر بر فراز
سيف فرغانى ز خود بگذر قدم در راه نه
در سواران بنگر و با خر درين ميدان متاز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید