شماره ٣٦: در رخت مى نگرم جلوه گه جان اينجاست

غزلستان :: سیف فرغانی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
در رخت مى نگرم جلوه گه جان اينجاست
در قدت مى نگرم سرو خرامان اينجاست
من دل سوخته خواهم که لب تشنه خويش
بر دهان تو نهم کآبخور جان اينجاست
خانه يى چون حرم و بر در و بامش عشاق
چون مگس جمع شده کآن شکرستان اينجاست
پرده داران تو گر چند بسنگم بزنند
نروم همچو سگ از در که مرا نان اينجاست
من دوا يابم اگر لطف تو گويد که بده
مرهم وصل، که اين خسته هجران اينجاست
اندرين مجمع اگر جمع شوم شايد ازآنک
رخ و زلفى که مرا کرد پريشان اينجاست
يوسف حسنى و در هر طرفى چون يعقوب
از براى تو بسى عاشق گريان اينجاست
تو امام همه خوبانى و با آن قامت
قبله کافر و محراب مسلمان اينجاست
تو زر لطف کنى بخش و چو من درويشى
آخر اى گنج گهر با دل ويران اينجاست
باز روح ار ز پى صيد روان شد، آن تن
که بدل همچو جلاجل کند افغان اينجاست
دور ازين باغ رقيب تو بهرجا که بود
همچو اشکسته سفاليست که ريحان اينجاست
اى بکعبه شده در باديه چون اعرابى
آب باران چه خوري؟ چشمه حيوان اينجاست
سيف فرغانى از آن نور روان چون خورشيد
روز وصلى که ندارد شب هجران اينجاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید