نغمه رفوگر

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
شب شد و پير رفوگر ناله کرد
کاى خوش آن چشمى که گرم خفتن است
چه شب و روزى مرا، چون روز و شب
صحبت من، با نخ و با سوزن است
من بهر جائى که مسکن ميکنم
با من آنجا بخت بد، هم مسکن است
چيره شد چون بر سيه، موى سپيد
گفتم اينک نوبت دانستن است
نه دم و دودي، نه سود و مايه اى
خانه درويش، از دزد ايمن است
برگشاى اوراق دل را و بخوان
قصه هاى دل، فزون از گفتن است
من زبون گشتم بچنگال دو گرگ
روز و شب، گرگند و گيتى مکمن است
ايستادم، گر چه خم شد پشت من
اوفتادن، از قضا ترسيدن است
گر نهم امروز، اين فرصت ز دست
چاره ام فردا به خوارى مردن است
سر، هزاران دردسر دارد، سر است
تن، دو صد توش و نوا خواهد، تن است
دل ز خون، ياقوت احمر ساخته است
من نميدانستم اينجا معدن است
جامه ها کردم رفو، اما به تن
جامه اى دارم که چون پرويزن است
اينهمه جان کندن و سوزن زدن
گور خود، با نوک سوزن کندن است
هر چه امشب دوختم، بشکافتم
اين نخستين مبحث ناديدن است
چشم من، چيزى نمى بيند دگر
کار سوزن، کار چشم روشن است
ديده تا ياراى ديدن داشت، ديد
اين چراغ، اکنون دگر بى روغن است
چرخ تا گرديده، خلق افتاده اند
اين فتادنها از آن گرديدن است
آنچه روزى در تنم، دل داشت نام
بسکه سختى ديد، امروز آهن است
بس رفو کردم، ندانستم که عمر
صد هزارش پارگى بر دامن است
گفتمش، لختى بمان بهر رفو
گفت فرصت نيست، وقت رفتن است
خيره از من زيرکى خواهد فلک
کارگر، هنگام پيرى کودن است
دوش، ضعف پيريم از پا فکند
گفتم اين درس ز پاى افتادن است
ذره ذره هر چه بود از من گرفت
دير دانستم که گيتى رهزن است
نيست جز موى سپيدم حاصلى
کشتم ادبار است و فقرم خرمن است
من به صد خونابه، يک نان يافتم
نان نخوردن، بهتر از خون خوردن است
دشمنان را دوستتر دارم ز دوست
دوست، وقت تنگدستى دشمن است
هر چه من گردن نهادم، چرخ زد
خون من، ايام را بر گردن است
خسته و کاهيده و فرسوده ام
هر زمانم، مرگ در پيراهن است
ارزش من، پاره دوزى بود و بس
اين چنين ارزش، بهيچ ارزيدن است
من نه پيراهن، کفن پوشيده ام
اين کفن، بر چشم تو پيراهن است
سوزنش صد نيش زد، اين خيرگى
دستمزد دست لرزان من است
بر ستمکاران، ستم کمتر رسد
اين سزاى بردبارى کردن است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید