نغمه خوشه چين

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ز درد پاي، پيرزنى ناله کرد زار
کامروز، پاى مزرعه رفتن نداشتم
برخوشه چينيم فلک سفله، گر گماشت
عيبش مکن، که حاصل و خرمن نداشتم
داني، ز من براى چه دامن گرفت دهر
من جز سرشک گرم، بدامن نداشتم
سر، درد سر کشيد و تن خسته عور ماند
ايکاش، از نخست سر و تن نداشتم
هستي، وبال گردن من شد ز کودکى
ايکاش، اين وبال بگردن نداشتم
پير شکسته را نفرستند بهر کار
من برگ و ساز خانه نشستن نداشتم
از حمله هاى شبرو دهرم خبر نبود
من چون زمانه، چشم به روزن نداشتم
صد معدن است در دل هر سنگ کوه بخت
من، يک گهر از اين همه معدن نداشتم
فقرم چو گشت دوست، شنيدم ز دوستان
آن طعنه ها، که چشم ز دشمن نداشتم
گر جور روزگار کشيدم، شگفت نيست
ياراى انتقام کشيدن نداشتم
ديگر کبوترم بسوى لانه برنگشت
مانا شنيده بود که ارزن نداشتم
از کلبه، خيره گربه پيرم نبست رخت
ديگر پنير و گوشت، به مخزن نداشتم
بد دل، زمانه بود که ناگه ز من بريد
من قصد از زمانه بريدن نداشتم
زانروي، چرخ سنگ بسر زد مرا که من
مانند چرخ، سنگ و فلاخن نداشتم
هر روز بر سرم، سر موئى سپيد شد
افزود برف و چاره رفتن نداشتم
من خود چو آتش، از شرر فقر سوختم
پرواى سردى دى و بهمن نداشتم
ماندم بسى و ديده من شصت سال ديد
اما چه سود، بهره ز ديدن نداشتم
همواره روزگار سيه ديد، چشم من
آسايشى ز ديده روشن نداشتم
دستى نماند که تا بدوزد قباى من
حاجت به جامه و نخ و سوزن نداشتم
روزى که پند گفت بمن گردش فلک
آن روز، گوش پند شنيدن نداشتم
هرگز مرا ز داشتن خلق رشک نيست
زان غبطه ميخورم که چرا من نداشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید