معمار نادان

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ديد مورى طاسک لغزنده اى
از سر تحقير، زد لبخنده اى
کاين ره از بيرون همه پيچ و خم است
وز درون، تاريکى و دود و دم است
فصل باران است و برف و سيل و باد
ناگه اين ديوار خواهد اوفتاد
اى که در اين خانه صاحبخانه اى
هر که هستي، از خرد بيگانه اى
نيست، ميدانم ترا انبار و توش
پس چه خواهى خوردن، اى بى عقل و هوش
از براى کار خود، پائى بزن
نوبت تدبير شد، رائى بزن
زندگاني، جز معمائى نبود
وقت، غير از خوان يغمائى نبود
تا نپيمائى ره سعى و عمل
اين معما را نخواهى کرد حل
هر کجا راهى است، ما پيموده ايم
هر کجا توشى است، آنجا بوده ايم
تو ز اول سست کردى پايه را
سود، اندک بود اندک مايه را
نيست خالي، دوش ما از بار ما
کوشش اندر دست ما، افزار ما
گر به سير و گشت، مى پرداختيم
از کجا آن لانه را مى ساختيم
هر که توشى گرد کرد، او چاشت خورد
هر که زيرک بود، او زد دستبرد
دستبردى زد زمانه هر نفس
دستبردى هم تو زن، اى بوالهوس
آخر، اين سرچشمه خواهد شد خراب
در سبوى خويش، بايد داشت آب
سرد ميگردد تنور آسمان
در تنور گرم، بايد پخت نان
مور، تا پى داشت در پا، سرفشاند
چون تو، اندر گوشه عزلت نماند
مادر من، گفت در طفلى بمن
رو، بکوش از بهر قوت خويشتن
کس نخواهد بعد ازين، بار تو برد
جنس ما را نيست، خرد و سالخورد
بس بزرگست اين وجود خرد ما
وقت دارد کار و خواب و خورد ما
خرد بوديم و بزرگى خواستيم
هم در افتاديم و هم برخاستيم
مور خوارش گفت، کاى يار عزيز
گر تو نقاشي، بيا طرحى بريز
نيک دانستم که اندر دوستى
همچو مغز خالص بى پوستى
يک نفس، بناى اين ديوار باش
در خرابيهاى ما، معمار باش
اين بنا را ساختيم، اما چه سود
خانه بى صحن و سقف و بام بود
مهره تدبير، دور انداختيم
زان سبب، بردى تو و ما باختيم
کيست ما را از تو خيرانديش تر
کاشکى مى آمدى زين پيشتر
گر باين ويرانه، آبادى دهى
در حقيقت، داد استادى دهى
فکر ما، تعمير اين بام و فضاست
هر چه پيش آيد جز اين، کار قضاست
تو طبيب حاذق و ما دردمند
ما در اين پستي، تو در جاى بلند
تا که بر ميآيدت کارى ز دست
رونقى ده، گر که بازارى شکست
مور مغرور، اين حکايت چون شنيد
گفت، تا زود است بايد رفت و ديد
پاى اندر ره نهاد، آمد فرود
گر چه رفتن بود و برگشتن نبود
کار را دشوار ديد، از کار ماند
در عجب زان راه ناهموار ماند
مور طفل، اما حوادث پير بود
احتمال چاره جوئى دير بود
دام محکم، ضعف در حد کمال
ايستادن سخت و برگشتن محال
از براى پايداري، پاى نه
بهر صبر و بردباري، جاى نه
چونکه ديد آن صيد مسکين، مور خوار
گفت: گر کارآگهي، اينست کار
خانه ما را نميکردى پسند
بد پسند است، اين وجود آزمند
تو بدين طفلي، که گفت استاد شو
باد افکن در سر و بر باد شو
خوب لغزيدى و گشتى سرنگون
خوب خواهيمت مکيد، اين لحظه خون
بسکه از معمارى خود، دم زدى
خانه تدبير را، بر هم زدى
دام را اينگونه بايد ساختن
چون تو خودبين را بدام انداختن
عيب کردي، اين ره لغزيده را
طاس را ديدي، نديدى بنده را
من هزاران چون تو را دادم فريب
زان فريب، آگه شوى عما قريب
هيچ پرسيدى که صاحبخانه کيست
هيچ گفتى در پس اين پرده چيست
ديده را بستى و افتادى بچاه
ره شناسا، اين تو و اين پرتگاه
طاس لغزنده است، اى دل، آز تو
مبتلائي، گر شود دمساز تو
زين حکايت، قصه خود گوشدار
تو چو مورى و هوى چون مورخوار
چون شدى سرگشته در تيه نياز
با خبر باش از نشيب و از فراز
تا که اين روباه رنگين کرد دم
بس خروس از خانه داران گشت گم
پا منه بيرون ز خط احتياط
تا چو طومارت، نپيچاند بساط



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید