عهد خونين

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
ببام قلعه اي، باز شکارى
نمود از ماکيانى خواستگارى
که من زالايش ايام پاکم
ز تنهائي، بسى اندهناکم
ز بالا، صبحگاهى ديدمت روى
پسند آمد مرا آن خلقت و خوى
چه زيبائى بهنگام چميدن
چه دانايى بوقت چينه چيدن
پذيره گر شوي، خدمت گذاريم
هواى صحبت و پيوند داريم
مرا انبارها پرتوش و برگ است
ولى اين زندگى بيدوست، مرگ است
چه حاصل، زيستن در خار و خاشاک
زدن منقار و جستن ريگ از خاک
ز پر هدهدت پيراهن آرم
اگر کابينت بايد، ارزن آرم
من از بازان خاص پادشاهم
تمام روز در نخجيرگاهم
بيا، هم عهد و هم سوگند باشيم
اگر آزاد و گر در بند باشيم
تو از جوى آورى روزى من از جر
تو آگه باشى از بام و من از در
تو فرزندان بزير پر نشانى
مرا چون پاسبان، بر در نشانى
بروز عجز، دست هم بگيريم
چو گاه مرگ شد، با هم بميريم
بگفتا، مغز را مگذار در پوست
نشد دشمن بدين افسانه ها دوست
خرابيهاست در اين سست بنيان
بخون بايد نوشت، اين عهد و پيمان
مرا تا ضعف عادت شد، ترا زور
نخواهد بود اين پيوند، مقدور
ازين معنى سخن گفتن، تباهى است
چنين پيوند را پايان، سياهى است
مدار از زندگانى باز، ما را
مده سوى عدم پرواز، ما را
چو پر داريم، پيراهن نخواهيم
چو گندم ميدهند، ارزن نخواهيم
نه هم خوئيم ما با هم، نه هم راز
نه انجام است اين ره را، نه آغاز
کسى کاو رهزنى را ايمنى داد
بدست او طناب رهزنى داد
نه سوگند است، سوگند هريمن
نه دل ميسوزدش بر کس، نه دامن
در دل را بروى ديو مگشاى
چو بگشودى ندارى خويشتن جاى
دوروئي، راه شد نفس دو رو را
همان بهتر، نريزيم آبرو را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید