عمر گل

غزلستان :: پروین اعتصامی :: مثنوی ها، تمثیلات و مقطعات
مشاهده برنامه «پروین اعتصامی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سحرگه، غنچه اى در طرف گلزار
ز نخوت، بر گلى خنديد بسيار
که، اى پژمرده، روز کامرانى است
بهار و باغ را فصل جوانى است
نشايد در چمن، دلتنگ بودن
بدين رنگ و صفا، بى رنگ بودن
نشاط آرد هواى مرغزاران
چو نور صبحگاهى در بهاران
تو نيز آماده نشو و نما باش
برنگ و جلوه و خوبي، چو ما باش
اگر ما هر دو را يک باغبان کشت
چرا گشتيم ما زيبا، شما زشت
بيفروز از فروغ خود، چمن را
مکاه، اى دوست، قدر خويشتن را
بگفتا، هيچ گل در طرف بستان
نماند جاودان شاداب و خندان
مرا هم بود، روزى رنگ و بوئى
صفائي، جلوه اي، پاکيزه روئى
سپهر، اين باغ بس کردست يغما
من امروزم بدين خواري، تو فردا
چو گل يک لحظه ماند، غنچه يک دم
چه شادى در صف گلشن، چه ماتم
مرا بايد دگر ترک چمن گفت
گل پژمرده، ديگر بار نشکفت
ترا خوش باد، با خوبان نشستن
که ما را بايد اينک رخت بستن
مزن بيهود چندين طعنه ما را
ببند، ار زيرکي، دست قضا را
چو خواهد چرخ يغماگر زبونت
کند باد حوادث واژگونت
بهر شاخى که رويد تازه برگى
شود تاراج بادى يا تگرگى
گل آن خوشتر که جز روزى نماند
چو ماند، هيچکش قدرش نداند
بهستي، خوش بود دامن فشاندن
گلى زيبا شدن، يک لحظه ماندن
گل خوشبوى را گرم است بازار
نماند رنگ و بو، چون رفت رخسار
تبه گرديد فرصت خستگان را
برو، هشيار کن نو رستگان را
چه نامي، چون نماند از من نشانى
چه جان بخشي، چو باقى نيست جانى
کسى کش دايه گيتى دهد شير
شود هم در زمان کودکى پير
چو اين پيمانه را ساقى است گردون
ببايد خورد، گر شهد است و گر خون
از آن دفتر که نام ما زدودند
شما را صفحه ديگر گشودند
ازين پژمردگي، ما را غمى نيست
که گل را زندگانى جز دمى نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید