شماره ٧٨٩: ترا مى زيبد از خوبان غرور و ناز و تن دارى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ترا مى زيبد از خوبان غرور و ناز و تن دارى
که عنبر بر بياض سيم و سنبل بر سمن دارى
چو گفتم: عاشقم، بر تو، شدى بر خون من چيره
نمى رنجم کنون از تو،که اين شوخى ز من دارى
دل ار تو خواستي، دادم دل مجروح و جان بر سر
چو بردى بى سخن جانم، دگر با من سخن داري؟
مرا در جامه مى جويي، نيابى جز خيال از من
چه جاى جامه؟ کين جا تو شهيدان در کفن دارى
دلاويزى و دلبندي،نمى دارم شکيب از تو
که بالايى چو سروت هست و زلفى چون رسن دارى
نظير زلف هندوى تو گر گويم خطا باشد
گه از شامش سحر خيزد، گه از چينش ختن دارى
درختان چمن را پاى نابوسيده نگذارم
به حکم آنکه گاهى تو گذارى در چمن دارى
چو گل چاکست پيراهن بسى کس را و دل پرخون
از آن اندام همچون گل که اندر پيرهن دارى
به دشنام و جفا، جانا، ميآزار اوحدى را دل
ازان خلق خلق بگذار، چون حسن حسن دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید