شماره ٧٨٢: ديده بسيار نگه کرد به هر بام و درى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ديده بسيار نگه کرد به هر بام و درى
بجزو در نظر عقل نيامد دگرى
خبر محنت ما در همه آفاق برفت
که چه ديديم ز دست ستم بى خبري؟
اى که چون باد بهر گوشه گذارى دارى
خود چه بادى که ازين گوشه ندارى گذري؟
نه قضايى بسر عمر من آمد ز غمت
که از آن ياد توان کرد به عمرى قدرى
سفرم هم به سر کوى تو خواهد بودن
گر بيابم ز کمند تو جواز سفرى
زان درختى که درين باغچه بالاى تو کشت
آه! اگر دست تمنا برسيدى ببرى
دير تا بر کمر تست دو چشمم چون طرف
بيش ازين طرف نشايد که بود بر کمرى
رفتن مهر تو از سينه من ممکن نيست
همچو نامى که کسى نقش کند بر حجرى
هيچ دانى سر من بر سر کوى تو چنين
به چه تشبيه توان کرد؟ به خاکى و درى
هر شب از درد فراق تو بگريم تا روز
عجب، اى گريه شبها، که نکردى اثري!
گر دل اوحدى از درد تو خون شد نه عجب
کار عشقست و ميسر نشود بى جگرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید