شماره ٧٦٧: گر تو سرى ميکشى تا نکنى آشتى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر تو سرى ميکشى تا نکنى آشتى
ما ز تو سرکش تريم،پس تو چه پنداشتي؟
ما دل صد آشنا بهر تو بگذاشتيم
اى که ز بيگانگى هيچ بنگذاشتى
با تو چه سودى نداشت صلح، به جنگ آمديم
کار چو مشکل شود جنگ به از آشتى
شاخ ستم کشته اي، بار جفايى بچين
هم تو توانى درود تخم که خود کاشتى
دوش فرستاده اي: کز تو ندارم خبر
خود بنگويى که: تو از که خبر داشتي؟
با دگران مر ترا هر چه ميسر نشد
از غم و رنج و جفا بر دلم انباشتى
شغل تو گر خواجگيست، در پى آن روز، که هست
کار من و اوحدى رندى و ناداشتى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید