شماره ٧٦٠: دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستى
چه جاى پنجه کردن بود ما را با چنان دستي؟
به جان در غيرتم از دل، که پيش اوست پيوسته
گرين غيرت بديدى او بغير ما نپيوستى
ز زخم چشم مستش گر بناليدم روا باشد
که سختست اين چنين تيرى و آنگه از چنان شستي!
گر آن گلچهره را در دل نشان دوستى بودى
دل اين خستگان هر دم به خار غم چرا خستي؟
به غير از درددل چيزى نديدم در فراق او
حکايت غير ازين بودى مرا گر غيرتى هستى
ملامت گر نديد او را، از آن فرياد ميدارد
اگر ديدي، نپندارم که از دامش برون جستى
نه يک دلبستگى دارد بدان زلف اوحدي، کو را
اگر پنجاه دل بودى به جان در زلف او بستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید