شماره ٧٥١: ببر، اى باد صبح دم، بده اى پيک نيک پى

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ببر، اى باد صبح دم، بده اى پيک نيک پى
سخن عاشقان بدو، خبر بيدلان بوى
ز من آن شوخ ديده را چو ببينى بگوى تو:
عجب از حال بيدلان، که چنين غافلى تو، هي!
چو دف آن خسته را مزن، که دمى بى حضور تو
نتواند ز چنگ غم، که ننالد بسان نى
بنمودم هزار پى بتو احوال خويشتن
ننوشتى جواب آن که نمودم هزار پى
ز برم تا برفته اى تو، زمانى نمى شود
نه گشاينده بند غم، نه گوارنده جام مى
سخن بوسه گفته اي، بنگويى که: چند و چون؟
خبر وصل داده اي، ننموده اى که: کو و کي؟
مکن، اى مدعي، مرا ز درش دور بعد ازين
که من آن خاک کوچه را نفروشم به تاج کى
ز پى آنکه بنگرم رخ ليلى ز گوشه اى
من مجنون خسته را، که برد به کنار حي؟
اگر، اى اوحدي، تو هم دل خود را تو دوستي؟
به رخ و زلف او دهي، برهى زين بهار و دى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید