شماره ٧٠٢: کام دل تنگ از آن تنگ دهانم بده

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کام دل تنگ از آن تنگ دهانم بده
بوسه اي، ار آشکار نيست، نهانم بده
خانه جدا ميکني،طاقت اينم ببخش
بوسه بها ميکني، مکنت آنم بده
چون نتواند کسى چاره بهبود من
من به جز از خويشتن هيچ ندانم، بده
دل به تمناى تو بر در اميد زد
يا چو سگم جاى ساز،يا بسگانم بده
دانش و دين مرا ميکنى ارزان بها
اين همه ارزان ترا،وصل گرانم بده
باغ ترا باغبان بودم و آفت رسيد
دخل زيان کرده ام، خرج زيانم بده
در پى جان مني، اينهمه تعجيل چيست؟
بنده بد نيستم، خواجه، امانم بده
چون ز در قرب تو گشت شبانى عزيز
يوسف گرگم مساز، قرب شبانم بده
از سر گردن کشى دوش ز دم بر فلک
دوش چه مى داده اي؟ باز همانم بده
آن دل و جانى که بود، هر دو چو دادم به تو
اى دو جهان زان تو، هر دو جهانم بده
گر چه برفتم بسي، از تو نشان کس نداد
من به تو ره چون برم؟ هم تو نشانم بده
اوحدى ار شد زبون وقت ثناى تو، من
مرد زبون نيستم، مزد زبانم بده



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید