شماره ٦٨٠: حسن مصرست و رخ چون قمرت مير درو

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حسن مصرست و رخ چون قمرت مير درو
عشق زندان و حصارش که شدم پير درو
خم ابروت کمانيست، که دايم باشد
هم کمان مهره و هم ناوک و هم تير درو
حلقه زلف تو داميست گره گير، که هست
حلق و پاى دل من بسته به زنجير درو
جنتست آن رخ خوب و ز دهان و لب تو
مى رود جوى شراب و عسل و شير درو
خود که جويد ز کمند سر زلف تو خلاص؟
که به اخلاص رود گردن نحجير درو
بسم اين کار پريشان، که نمى بينم جز
جگر ريش و دل سوخته توفير درو
گر من از عشق تو آشفته شوم نيست عجب
کاوحدى شيفته شد با همه تدبير درو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید