شماره ٦٧٢: به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو
اگر بر نام من تيرى بيندازد کمان تو
دل من بوسه اى زان لب تمنى مى کند، ليکن
نمى گويم سخن بى زر، که مى دانم زبان تو
چو دست خود نخواهى کردن اندر گردنم روزى
شبى بگذار تا باشد دو دستم در ميان تو
مرا گفتي: ميان در بند اگر خواهى کنار من
ميان بستم، که دربندم به دست خود ميان تو
چو از حکم حديث تو نمى دانم گذشتن من
شگفتم زان حديث آيد که بگذشت از زبان تو
چه باشد گر به نام من فرو خواند لبت حرفي؟
ز چندان آيت خوبى که منزل شد بشان تو
بهر جانب ز شوقت چون سگ گم گشته مى گردم
به بوى آنکه در يابم غبار کاروان تو
خنک يارى که هستى تو به خلوت هم نشين او!
که من بارى نمى يابم نشانى از نشان تو
به دستان اوحدى را کرد چشمت پير مى بينم
سرش را من، که خواهد رفت در پاى جوان تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید