شماره ٦٦٤: گر صبر و زر بودى مرا، کارم چو زر مى شد ز تو

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر صبر و زر بودى مرا، کارم چو زر مى شد ز تو
بى صبرم، ارنه کار من نوعى دگر مى شد ز تو
زان روى همچون مشترى گر پرده برمى داشتى
روى زمين پر زهره و شمس و قمر مى شد ز تو
پس بى نشان افتاده اي، ورنه پس از چندين طلب
روزى من دل خسته را آخر خبر مى شد ز تو
بر ياد داري: کز غمت شبها به تنهايى مرا
هم سينه پر مى شد ز غم، هم ديده تر مى شد ز تو؟
زان جام لعلت گه گهى مى ريز آبى بر جگر
دل خسته اي، کش سالها خون در جگر مى شد ز تو
گر روز مى کردم شبى با رويت اندر خلوتى
شب روز مى گشت از رخت، شامم سحر مى شد ز تو
ور بى رقيبان ساعتى نزديک ما مى آمدى
ايوان ما پر شاهد و شمع و شکر مى شد ز تو
ليلى اگر واقف شدى از ما چو مجنون، هر نفس
آشفته تر مى شد ز من، ديوانه تر مى شد ز تو
گر چرخ گردان داشتى در دل ز مهرت ذره اى
کارش چو کار اوحدى زير و زبر مى شد ز تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید