شماره ٦٣٧: نه بى يادت برآيد يک دم از من

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نه بى يادت برآيد يک دم از من
نه بى رويت جدا گردد غم از من
بزن بر جانم آن زخمي، که دانى
به شرط آنکه گويي: مرهم از من
دلم را خون تو ميريزى و ترسم
که خواهى خون بهاى دل هم از من
مرا از هر که ديدى بيش کشتى
مگر کس را نمى بينى کم از من؟
اگر آهى بر آرم زين دل تنگ
به تنگ آيند خلق عالم از من
کجا کارم ز قدت راست گردد؟
که برگشتى چو زلف پر خم از من
به سوداى تو گشت از هر کنارى
جهان پر نوحه و پر ماتم از من
چنان رسوا شدم در عالم اين بار
که گويي: پر شدست اين عالم از من
بسان اوحدي، دور از تو، بيمست
که فريادى برآيد هر دم از من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید