شماره ٦٣٤: سر بارندگى دارد دو چشم تند بار من

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سر بارندگى دارد دو چشم تند بار من
که فتح الباب هجرانست و تحويل نگار من
مرا چون ماه در عقرب خوش آمد روى و زلف او
از آن نيکى نميبينم، که بد بود اختيار من
من آن چرخم، که از جانست مهرم در ميان دل
من آن صبحم، که از اشکست پروين در کنار من
مرا روى چو تقويمست و به روى جدولى خونين
که حکم آن نشد، منسوخ چون تقويم پار من
سرم را اتصالى هست کلى با خيال او
از آن سر در نمى آرد به دوش بردبار من
خبر ده ز اجتماع او تنم را، تا برون آيد
به استقبال روى او دل و صبر و قرار من
پياپى مايلست اين دل به قرب نقطه خالش
دريغ ار خارج از مرکز نيفتادى مدار من!
به سرحد وصالش گر زوجهى راه ميابم
شرف هم خانه ميگردد دگر با روزگار من
چو ماه از عقده زلفش مگر دارد خسوف آن رخ؟
که از آغاز تاثيرش زمستان شد بهار من
چو دانستى کز آن تست بيت المال دل يکسر
به سهم الغيب آن غمزه بگو: تا کيست يار من
طريق اجتماعى نيست دل را با فرح بى تو
ازان چون عقله زلف تو منکوسست کار من
ز اشکم نقطه ميراند غمت بر تختهاى رخ
که در هنگامها گويد نهان و آشکار من
فلکها را رصد کردم من، اى ماه و نپندارم
کزيشان چون تو خورشيدى بتابد بر ديار من
تو اصطرلاب اين دل را بگردان در شعاع رخ
ببين تا ارتفاع مهر چندست از شمار من؟
از آن خاک اوحدى را گر نهى بر جبهه اکليلى
به شعرى ميبرد شعر چو در شاهوار من



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید