شماره ٦٣٠: سر دل گويي، ز جان انديشه کن

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سر دل گويي، ز جان انديشه کن
در دلش دار، از زبان انديشه کن
لاف کشف و غيب دانى مى زنى
از خداى غيب دان انديشه کن
در زمين از آسمان گويى سخن
اى زمين، از آسمان انديشه کن
يا ز دين آشکارا شرم دار
يا ز داناى نهان انديشه کن
اى که مى خسبى به شبهاى چنين
آخر از روز چنان انديشه کن
تير فرصت در کمان جهدتست
مى رود تير از کمان، انديشه کن
دل به باد آرزوها بر مده
ناتوانى تا توان انديشه کن
بهر سود اندر خطرها مى روى
سود ديدي، از زيان انديشه کن
گر ندانى رفتن خود را يقين
بنگر و زين رفتگان انديشه کن
اين زمان انديشه بى کارست و فکر
کار خود را اين زمان انديشه کن
اوحدى زين ورطه آمد بر کنار
اى که غرقى در ميان انديشه کن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید