شماره ٥٤٣: وه! که امروز چه آشفته و بى خويشتنم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
وه! که امروز چه آشفته و بى خويشتنم
دشمنم باد بدين شيوه که امروز منم
شد چو مويى تنم از غصه ناديدن تو
رحمتى کن، که ز هجر تو چو موييست تنم
اثرى نيست درين پيرهن از هستى من
وين تو باور نکني، تا نکنى پيرهنم
دهنت ديدم و تنگ شکرم ياد آمد
سخنى گفتى و از ياد برفت آن سخنم
از دهان تو چو خواهم که حديثى گويم
ياوه گردد سخن از نازکى اندر دهنم
گر بميرم من و آيى به نمازم بيرون
تا لب گور به ده جاى بسوزد کفنم
آتش عشق تو از سينه من ننشيند
مگر آن روز که در خاک نشانى بدنم
خلق گويند: برو توبه کن از شيوه عشق
مى کنم توبه ولى بار دگر مى شکنم
گر زند بر جگرم چشم تو هر دم تيرى
اوحدى نيستم، ار پيش رخت دم بزنم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید