شماره ٥٢٤: مست آمدم امشب، که سر راه بگيرم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
مست آمدم امشب، که سر راه بگيرم
يک بوسه به زور از لب آن ماه بگيرم
دانم که: دهد عقل نکوخواه مرا پند
ليکن عجب ارپند نکوخواه بگيرم
تا هيچ کسم راز دل ريش نداند
اين اشک روان بر رخ چون کاه بگيرم
هر چند بکوشيد که بيگاه بيايد
من نيز بکوشم که ز ناگاه بگيرم
گر زانکه به بالاى بلندش نرسد دست
در دست کنم زلفش و کوتاه بگيرم
از چاه ز نخ گر ندهد آب، چو دزدان
بر قافله عشق سر چاه بگيرم
دست ار به رکابش نتوانيم رسانيد
باشد که عنان دل گمراه بگيرم
زان ساعد و زلف ار کمرى سازم و طوقى
تاج از ملک و باج سر از شاه بگيرم
با اوحدى ار حيلت روباه کند خصم
من نيستم آن شير که روباه بگيرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید