شماره ٤٦٤: گر درد سر نباشدت، اى باد صبحدم

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر درد سر نباشدت، اى باد صبحدم
روزى به دستگيرى ما رنجه کن قدم
پيش آى و تازه کن به سر آهنگ آن سرا
بر خيز و بسته کن به دل احرام آن حرم
او را يکى ببين و چو بينى « و ان يکاد»
بر خوان و چون بخوانى بر روى او بدم
گو: اى شکسته خاطر ما را به دست هجر
گو: اى سپرده سينه ما را به پاى غم
ما را به پيش ناوک هجران مکن هدف
ما را ميان لشکر خوارى مکن علم
زر خواستى به عشوه و سر مى نهيم نيز
دل ميبرى به غارت و جان مى دهيم هم
اينجا که خط تست بدان مى نهيم سر
و آنجاکه نام ماست بر آن مى کشى قلم
آهيست در فراقت و پنجاه شعله نار
چشميست ز اشتياقت و پنجاه کاسه نم
گاهى تنم چو رعد بنالد ز هجر پر
گاهى دلم چو برق بسوزد ز وصل کم
بر بيدلي، که عهد تو دارد مگير خشم
بر عاشقي، که مهر تو ورزد، مکن ستم
پيش آر جوشني، که ز پشتم گذشت تير
بفرست مرهمي، که به جانم رسيد الم
چون صيد هر کسى شدى از بى کسان مگرد
چون رام ديگران شدى از اوحدى مرم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید