شماره ٤٦٢: اى سحرى دعاى من، در دلش آن جفا مهل

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى سحرى دعاى من، در دلش آن جفا مهل
يار خطاپرست را بر سر آن خطا مهل
خسته هر ستم شدم، اى قدم بلا برو
سخره هر دغل شدم، اى فلک دغا مهل
خاک زمين او شدم، آتش ما فرو نشان
آب ز کار ما بشد، باد در آن سرا مهل
ايکه نهاده اى مرا بر سر دل کلاه غم
لطف کن و به دست خود پيرهنم قبا مهل
چند کنى به جنگ من روى جفا؟ که راى زن؟
اين که تو جاى آشتي، در دل ما بجا مهل
با همه خلق سر خوشى وز من خسته سرکشى
با تو که گفت در جهان: هيچ خوشى بما مهل؟
اوحدى از جفاى تو دور شد از کنار تو
مدت انتظار تو دير شد اى خدا مهل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید