شماره ٤٦٠: خيز، که در ميرسد موکب سلطان گل

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
خيز، که در ميرسد موکب سلطان گل
چاره بزمى بساز، تا بنهى خوان گل
گل دو سه روزى مقام بيش نگيرد به باغ
اين دو سه روزى که هست جان تو و جان گل
طفل رياحين مکيد شير ز پستان ابر
بلبل شوريده دل شد به شبستان گل
زود ببينى چو من فاخته را در چمن
ساخته آوازها بر لب خندان گل
در بن بيدار فگند مسند جمشيد مى
بر سر باد آورند تخت سليمان گل
ساغر و پيمانه اى چند پر از مى بيار
زود، که ما داده ايم دست به پيمان گل
خار چمن را بگو: کز سر شاخ درخت
تيغ ميفگن، که شد قلعه به فرمان گل
غنچه گريبان خود تا بن دندان دريد
ناله بلبل مگر نيست به دندان گل؟
دست صبا غنچه را بار دهد بر شجر
تا بنمايد به خلق قصه پنهان گل
از سخن اوحدى پرورقى زن، که آن
هر ورقى آيتيست آمده در شان گل



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید