اى به خار هجر ما را سفته دل
رحمتى کن بر من آشفته دل
رنگ رويم سربسر کرد آشکار
سر اندر سالها بنهفته دل
قصه آتش، که در جان منست
بر زبان آب چشمم گفته دل
بر اميد آنکه او را غم خورى
پيش خار غم چو گل بشکفته دل
سينه ما را، که خلوتگاه تست
از غبار هر خيالى رفته دل
پيش ازينم هر کسى مى داد پند
ليک از کس پند ناپذرفته دل
شرح بيدارى و شبهاى ترا
اوحدي، زين پس مگو با خفته دل