شماره ٤٣٧: دو هفته دگر از بوى باد مشک فروش

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دو هفته دگر از بوى باد مشک فروش
شود چو باغ بهشت اين زمين ديبا پوش
درخت غنچه کند، غنچه پيرهن بدرد
به وقت صبح چو مرغان برآورند خروش
شود چو روى فلک پرستاره روى زمين
ز سوسن و سمن و ياسمين و مرزنگوش
چمن ز شکل رياحين و رنگ سبزه تر
چنان شود که تو گويى در آمدست به جوش
ز جويبار به گردون رسد غريو طيور
ز کوهسار به صحرا رود فغان وحوش
ز بهر جلوه عروس چمن در آويزد
ز ژاله عقد جواهر به روى گردن و گوش
روند در سر گل در چمن پرى رويان
بدان صفت که رود بر سر ستاره سروش
علم زنند گل سرخ و زرد بر سبزى
چو بر صحيفه مينا ز زر تخته نقوش
به بام شاخ برآيد گل از سراچه باغ
چنانکه بر افق چرخ زهره و زاوش
ميان باغ ز هر گونه عاشقى سرمست
چنانکه مردم هشيار سر کشند به دوش
طمع مدار خموشى ز اوحدى پس ازين
که در بهار نباشند بلبلان خاموش
تو نيز عمر خود، اى هوشمند، خوش گذران
که عمر خوش گذراند هميشه صاحب هوش
بهار تازه در آمد، غم کهن بگذار
ز باغ سبزه بر آمد، شراب سرخ بنوش
درخت و چوب که ديدى چه تر شود به بهار؟
نه کم ز چوب و درختي، تو در بهار مخوش
گرت هواست که عشرت کني، به دانش کن
ورت رضاست که سيکى خوري، به نيکى کوش
مگر در پى آزرم و قول من بشنو
مباش بر سر آزار و پند من بنيوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید