شماره ٤١١: گر تو گل چهره در آيى به چمن مست امروز

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
گر تو گل چهره در آيى به چمن مست امروز
ما بدانيم که در باغ گلى هست امروز
گفته اي: بر سر آنم که بگيرم دستت
نقد را باش، که من مى روم از دست امروز
با چنان دانه خالى که تو بر لب زده اى
من بر آنم که ز دامت نتوان جست امروز
رخ گل رنگ تو بس خون که بريزد فردا
دهن تنگ تو بس توبه که بشکست امروز
چشم ترکت همه بر سينه من خواهد زد
هر خدنگى که رها مى کنى از شست امروز
دل من گر به گلستان نرود معذرست
که بسى خار جفا در جگرم خست امروز
دى چو زلف تو گر آشفته شدم نيست عجب
عجب آنست که چون خاک شوم پست امروز
گر بدانم که تو بر من گذرى خواهى کرد
بر سر راه تو چون خاک شوم پست امروز
اوحدى گر به سخن دست فصيحان بربست
شد به زنجير سر زلف تو پابست امروز



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید