شماره ٣٥٧: تو آن گم کرده را مشنو که بى زارى پديد آيد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
تو آن گم کرده را مشنو که بى زارى پديد آيد
چو پيدا شد ز غير اوت بيزارى پديد آيد
به اول فارغ فارغ نمايد خويش را از تو
به آخر اندک اندک زو طلب گارى پديد آيد
شبى گر با خيال او بخوابي، آشنا گردى
جهانى را از آن خواب تو بيدارى پديد آيد
از آن مستى به هشيارى رسى ليکن به شرط آن
که مستان را نيازارى چو هشيارى پديد آيد
دليل صحت دعوى به عشق اندر چنان باشد
که در صحت علامتهاى بيمارى پديد آيد
به رنگ شب شود روزت ز عشق او پس آنگاهى
نشان روز روشن در شب تارى پديد آيد
ز پيش آفتاب رخ چو آن بت پرده برگيرد
ترا چون ذره اندر دل سبکسارى پديد آيد
اگر نزديک خود بارت دهد چون اوحدى روزى
ترا بر پادشاهان نيز جبارى پديد آيد
چو اين نقدت به دست افتد، مکن در گفتنش چاره
که هر جايى که نقدى هست ناچارى پديد آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید