شماره ٣٣١: دوش بى روى تو باغ عيش را آبى نبود

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
دوش بى روى تو باغ عيش را آبى نبود
مرغ و ماهى خواب کردند و مرا خوابى نبود
در کتاب طالع شوريده مى کردم نظر
بهتر از خاک درت روى مرا آبى نبود
با خيال پرتو رخسار چون خورشيد تو
چشم دل را حاجب شمعى و مهتابى نبود
چشم من توفان همى باريد در پاى غمت
گر چه از گرمى دلم را در جگر آبى نبود
در نماز از دل بهر جانب که مى کردم نگاه
عقل را جز طاق ابروى تو محرابى نبود
جز لب خوشيده و چشم تر اندر هجر تو
از تر و خشک جهانم برگ و اسبابى نبود
اوحدى را دامن اندر دوستى شد غرق خون
زانکه بحر دوستى را هيچ پايايى نبود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید