شماره ٢٨٨: باز شادروان گل بر روى خار انداختند

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باز شادروان گل بر روى خار انداختند
زلف سنبل بر بنا گوش بهار انداختند
دختران گل به وقت صبح دم در پاى سرو
از سر شادى طبقهاى نثار انداختند
شاهدان سوسن از بهر تماشا در چمن
لاله را با سنبل اندر کارزار انداختند
بلبل شيرين سخن شکر فشانى پيشه کرد
تا بساط فستقى بر جويبار انداختند
گرم تازان صبا از گرد عنبر وقت صبح
موکب سلطان گل را در غبار انداختند
غنچگان را گر چه بر گل پرده پوشى عادتست
عاقبت هم بخيه اى بر روى کار انداختند
به ز مستى در شکوفه است و گل اندر خفت و خيز
نرگس بيچاره را چون در خمار انداختند؟
وقت صبح آهنگران باد ز آب پيچ پيچ
بى گنه زنجير بر پاى چنار انداختند
در دماغ بيد گويى هم خلافى ديده اند
کز ميان بوستانش بر کنار انداختند
سبزه ها را گرچه بر بالاى گل دستى بود
هم ز گيسوها کمندش بر حصار انداختند
گر چمن را نيست در سر خاطر سورى دگر
از چه بر دست عروسانش نگار انداختند؟
صبح دم بزم چمن گرمست، زيرا کندرو
ناله موسيچه و قمرى و سار انداختند
راويان نظم ز اشعار بديع اوحدى
بار ديگر فتنه اى در روزگار انداختند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید