شماره ٢٨٠: از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از در ما چو در آمد، اثر ما بنماند
اين دل و دين و تن و جان و سر و پا بنماند
چشم آن فتنه پيدا به دلم پوشيده
نظرى کرد، که پوشيده و پيدا بنماند
سخن عشق، که عقلم به معما مى خواند
بر دلم کشف چنان شد که معما بنماند
حيلت ما همه حالت شد و حيلتها سوخت
حالت ما همه معنى شد و اسما بنماند
تا دو مى ديد دلم در کف يغما بودم
چون برستم ز دويى زحمت يغما بنماند
دل من دردى آن درد به دريا نوشيد
به طريقى که نم در همه دريا بنماند
اى تمناى دل من ز دو گيتى نظرت
نظرى کن، که دگر هيچ تمنا بنماند
گر چه از هر جهتم سرى و سودايى بود
جهت سر تو بگرفتم و سودا بنماند
دوش با درد تو گقتم که: محابا کن، گفت:
اوحدي، تن به قضاده، که محابا بنماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید