شماره ٢٧٧: رخ تو بجز جور و خوارى نداند

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
رخ تو بجز جور و خوارى نداند
دل من بجز بردبارى نداند
ز بى يارمندى بنالند مردم
من از يارمندي، که يارى نداند
ز روزم چه پرسي؟ که چشم ترمن
بجز رنگ شبهاى تارى نداند
من از داغ هجر تو هردم به نوعى
بگريم، که ابر بهارى نداند
چنان نقش رويت گرفتست چشمم
که نقش منش پيش دارى نداند
ز پيش دلم شادمانى چه جويي؟
که غم ديد و جز سوگوارى نداند
دلم دانشى کز جهان کرد حاصل
گران نيز يادش نيارى نداند
ز عشق تو زارند خلقى وليکن
کس اين شيوه فرياد و زارى نداند
روانم ز جور لبت چون نسوزد؟
که با اوحدى سازگارى نداند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید