شماره ٢٤٧: بى روى تو جان در تن بيمار همى باشد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
بى روى تو جان در تن بيمار همى باشد
دل شيفته مى گردد، تن زار همى باشد
خو کرد دل ريشم با روى تو وين ساعت
روزى که نمى بيند بيمار همى باشد
در کار سر زلفت يک لحظه که مى پيچم
دست و دل من سالى از کار همى باشد
اول بتو دادم دل آسان و ندانستم
کين کار به آخر در، دشوار همى باشد
از عشق حذر کردن سودى نکند، زيرا
کارى که بخواهد شد، ناچار همى باشد
اندک نشمارم من سوداى تو گر اندک
چندى چو فراهم شد بسيار همى باشد
چون اوحدى از ديده خوابم نبرد کلى
گر فتنه چشم تو بيدار همى باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید