شماره ٢٤٢: هر نقش که پيش آيد گويم: مگر او باشد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر نقش که پيش آيد گويم: مگر او باشد
چون او برود، گويم: آن دگر او باشد
بى او نبود هرگز چيزى که شود زايل
زيرا نشود زايل آن چيز اگر او باشد
از خصم نمى نالم وز تيغ نمى ترسم
از تيغ کجا ترسد؟ آن کش سپر او باشد
روزى که به قتل من شمشير کشد دشمن
بر هم نزنم ديده گر در نظر او باشد
گر راست رود سالک، در هر قدمى او را
هر چيز که پيش آيد زان پيشتر او باشد
جز صدق مبر با خود در راه، که تا منزل
هم بدرقه او گردد، هم راهبر او باشد
روزى که تو برگيرى دست غلط از ديده
اين جمله که مى بينى خود سر بسر او باشد
زو گر خبرى خواهي، با راهروى بنشين
تا چون خبرت گويد، عين خبر او باشد
چون اوحدى ار خواهى کردن سفر علوى
آنجا نرسي، الا کت بال و پر او باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید