شماره ١٨٠: حال دل پيش که گويم؟ که دل ريش ندارد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
حال دل پيش که گويم؟ که دل ريش ندارد
کيست در عشق تو کو غصه ز من بيش ندارد
دوش گفتى که: فلان از سر تيغم نبرد جان
بزن و مرد مخوانش که سرى پيش ندارد
سر درويش فدا شد به وفا در قدم تو
پادشه زاده ما را سر درويش ندارد
قد او تير بلا، غمزه او ناوک فتنه
يارب، اين ترک چه تيريست که در کيش ندارد؟
واعظ شهر مرا گفت که: دل با سخنم ده
چون دهد دل بتو بيچاره؟ که باخويش ندارد
همچو نارم بکفيد از غم سيب ز نخش دل
دل مخوانش تو، که او عقل به انديش ندارد
اوحدى را چو تو باشي، چه غم از جور رقيبان؟
زانکه از تيغ نترسيده غم از نيش ندارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید