شماره ١٧٠: هيچ اربه صيد دلها در زلف تابت افتد

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هيچ اربه صيد دلها در زلف تابت افتد
اول بکشتن من عزم شتابت افتد
بسيار وعده دادى ما را به روز وصلى
چون روز وصل باشد، ترسم که خوابت افتد
چشمت خطا بسى کرد، اى ماهرخ چه باشد؟
گر بعد ازين خطاها راى صوابت افتد
يک ذره گر دل تو ميلى بما نمايد
از ذره اى چه نقصان در آفتاب افتد؟
در خواب اگر ببيني، اى مدعي، شب ما
زود آن قصب که دارى بر ماهتابت افتد
بس خون فرو چکانى از ديده در غم او
مانند اين نمکها گر در کبابت افتد
اى دل، مکن تو زان لب ديگر سؤال بوسه
زيرا که آن نيرزى کو در جوابت افتد
جانا، مگر نبيند فردا عذاب دوزخ
دل خسته اى که امروز اندر عذابت افتد
من قدر سگ ندارم، پيش تو، خرم آن کس
کوهم نشينت آيد، يا هم شرابت افتد
بار اوفتادگان را در سرزنش نگيرى
ناگاه اگر ز عشقى خر در خلابت افتد
گر اوحدى ازين پس بر خاک آستانت
زين گونه اشک ريزد، کشتى در آبت افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید