شماره ١٥٩: سرشک ديده دليلست و رنگ چهره علامت

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
سرشک ديده دليلست و رنگ چهره علامت
که در فراق تو جانم چه جور برد و ملامت!
بيا، که از سر رغبت به نام عشق تو کردم
سراى سينه به کلى و ملک دل به تمامت
ز شرم خازن جنت در بهشت ببندد
اگر تو روى چنان را در آورى به قيامت
دل امام به محراب ابروان بربودى
که تا نظر به تو کرد او، بکرد ترک امامت
بکنيت و لقب ما چه التفات نمايي؟
براى نام همين بس که: بنده ايم و غلامت
سزد که بانگ نگويد دگر مؤذن مسجد
که در نماز نيارد مرا جز آن قد و قامت
چو سينه و جگر و دل مرا به جوش درآمد
طبيب عشق تو فرمود داغ و فصد و حجامت
ز هيچ روى تو با من چو روى صلح ندارى
ستاده گير به انصاف و داده گير غرامت
مسافرى و غريبى به اين ديار نيامد
که کاس حب تو خورد و نکوفت کوس اقامت
نه آن ميان جفا بسته اى تو، شوخ حرامى
که هيچ قافله اى را رها کنى به سلامت
جماعتى که نمردند روزها به غم تو
چو اوحدى بنشينند سالها به غرامت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید