شماره ٨١: کار ما امروز زان رخ با نواست

غزلستان :: اوحدی مراغه‌ای :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
کار ما امروز زان رخ با نواست
شکر ايزد کان مخالف گشت راست
گر چه يک چند از وفادارى بجست
هم چنان وقت وفا دارى بجاست
عارض او در خم زلف چو مار
آرزويى در دهان اژدهاست
عيب نتوان کرد اگر روزى دو، دوست
روى ميپيچد، که دشمن در قفاست
نام او بيگانه قاصد کرده ام
ورنه مى دانم که با جان آشناست
يک دم از دستش نمى دانيم داد
گر چه دستش دايم اندر خون ماست
آنکه او را دور کرد از من چه کرد؟
چون ز مهر او سر مويى نکاست
عشقبازى را خطا نتوان شمرد
عاشقان را کام دل جستن خطاست
رغبت بوس و تمناى کنار
شهرتست، اين عشق ورزيدن جداست
اوحدي، گر کشته گردى در غمش
سهل باشد، چون غم او خون بهاست
عشق خوبان بى بلا هرگز که ديد؟
خوب نيز از حق خويش اندر بلاست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید