شماره ٧٨٥: رو، اى صبا و سلامم به دلنواز رسان

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
رو، اى صبا و سلامم به دلنواز رسان
نياز بنده بدان شوخ عشوه ساز رسان
بمردم و نگشادم غمش، چو جان بدهم
ببر حکايت و بر محرمان راز رسان
به جان کاسته افسانه فراق بگو
به شمع سوخته پروانه گداز رسان
کجايي، اى که دلت بر هلاک ناخوش بود
بيا و مژده بدان لعل دلنواز رسان
من آنچه مى کشم اندر درازى شبها
به روزگار سر زلف او فراز رسان
دلم ببردى و ترسم که درد آن رسدت
دلم به زلف نگهدار و درد باز رسان
حريف مى طلبد نرگس مقامر تو
خبر به حلقه مردان پاکباز رسان
چو نيم خورده خود باده بر زمين فگنى
بگو «به روح ستم کشتگان ناز رسان »
ز ناز اين همه نتوان فروخت بر خسرو
شکسته را قدرى مرهم نياز رسان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید