شماره ٦٥١: نه يک دل، ار چه هزار است، آن او دانم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
نه يک دل، ار چه هزار است، آن او دانم
که من کرشمه آن ترک فتنه جو دانم
مرا چو بخت بد است، ار چه صد بلا به سرم
رسد ز يار، نه يارى بود کزو دانم
خوشم ز تو به جفايي، مده فريب وفا
که من فريب تو و نيکوان نکو دانم
چنين که بر سر کوى تو راه گم کردم
ز آستان تو رفتن کدام سو دانم
هواى روى تو برد آن همه هوس ز سرم
که گشت سبزه و رفتن به باغ و جو دانم
به جز به بندگيم روزگار مى پرسى
به زير پاى توام، مردن آرزو دانم
دلم بيار که مى آيد از تو بوى دلم
که من سگ توام و بوى را نکو دانم
اگر چه گريه خسرو نشان رسواييست
وليک من به حضور تو آبرو دانم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید