شماره ٦٤٦: خراب گشتم و با خويش بس نمى آيم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
خراب گشتم و با خويش بس نمى آيم
که هيچ با چو تويى هم نفس نمى آيم
تو تير مى زنى از غمزه و من بيدل
به ديده مى خورم و باز پس نمى آيم
مرا مگوى «کجايى » من اينکم، ليکن
ز بس ضعيفم، در چشم کس نمى آيم
ز دست جور نمى خواهمت که بينم روى
وليک با دل خودکام پس نمى آيم
مرا بر تو گلو بسته مى برد زلفت
وگر نه من به هوا و هوس نمى آيم
کدام باد به کوى تو مى رود هر روز؟
که من به همرهى او چو خس نمى آيم
رقيب تو نه جفا خسته کرد خسرو را
چو طوطيم که به چشم مگس نمى آيم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید