هرگز ز دور چرخ وفايى نيافتم
وز گلشن مراد صفايى نيافتم
گر همچو ناى در شغب آيم، عجب مدار
کز چنگ روزگار نوايى يافتم
ايام ناشتا صفت آمد از اين قبل
بر خوانچه اميد صلايى نيافتم
دردم ز حد گشت و صفايى نشد پديد
کارم به جان رسيد و دوايى نيافتم
خونم بريخت عالم و خون دگر ز چشم
عمدا بريختم که بهايى نيافتم
سلطانيا، به صحبت دشمن گذار عمر
کز دوستان عهد وفايى نيافتم