شماره ٥٦٠: حال خود باز بر آيين دگر مى بينم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
حال خود باز بر آيين دگر مى بينم
باز کار دل خود زير و زبر مى بينم
مبريد از پى من رنج که من روز به روز
روزگار دل شوريده بتر مى بينم
آن پسر نازکنان مى رود اندر ره من
دلى افتاده در آن راهگذر مى بينم
که تواند که مرا باز رهاند امروز؟
کيست آن فتنه که در پيش نظر مى بينم؟
جان به تاباک برون مى رود و مى آيد
خلق دانند که من عارض تر مى بينم
هم به اقبال غمش جان به غمش خواهم داد
راه يک خنده از آن تنگ شکر مى بينم
اين نيم تشنه ديرينه فروپوش آن روى
شربتم سير بده، زانکه خطر مى بينم
آخر آن پاى تو جايى به زمين مى آيد
من بر اين دوش چرا منت سر مى بينم؟
پيش آن زلف پريشان تو آيد روزى
آنچه من زو همه شب تا به سحر مى بينم
بيم خسرو ز فراق تو به رسوايى بود
آخرالامر همانست چو در مى بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید