شماره ٥٥٩: يارب، آن روز بيابم که جمالت بينم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
يارب، آن روز بيابم که جمالت بينم
چند بر ياد جمالت به خيالت بينم
شاه حسنى و سپاه تو بلا و فتنه
جان کشم پيش و بدان جاه و جلالت بينم
چون بگنجم به دو لب بس بودم کاين تن خويش
در تن صافى چون آب زلالت بينم
نيست بس آن که شبم بى تو چه سالى گذرد
وين بتر بين که ز دورى مه و سالت بينم
خواهمت سير ببينم که بميرم در حال
اين ندانى که به اميد وصالت بينم
چشمم از گوش برد رشک که نامت شنود
گوشم از چشم خورد، خون، چو خيالت بينم
مى خورم خون ز سفالى که تو مى نوشى
که چرا در لبت آلوده سفالت بينم
اى که مى سوزيم از پند و نصيحت، يارب
که بسان دل خود سوخته حالت بينم
صنما، خسروم آخر به قفس مانده اسير
تا کى از دور در آن کنجد خالت بينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید