شماره ٥٥٦: بخت برگشت ز من تا تو برفتى ز برم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
بخت برگشت ز من تا تو برفتى ز برم
کى بود باز که چون بخت در آيى ز درم؟
گفتم احوال دل خويش بگويم به کسى
ليکن از بى خبرى رفت به عالم خبرم
پيش از اين يک نفسم بى تو نمى رفت بسر
بعد از اين تا ز فراق تو چه آيد به سرم
جان سپر ساخته ام ناوک هجران ترا
تا همه خلق بدانند که من جان سپرم
بى گل روى تو چون غنچه دلم تنگ آمد
بيم آن است که بر خويش گريبان بدرم
سرو گفتم که به بالاى تو ماند روزى
زهره ام نيست کزين شرم به بالا نگرم
خون دل مى طلبم باز و يقين مى دانم
که من از دست تو گر دل ببرم، جان نبرم
ترک دنيا کنم، ار سوى خودم راه دهى
کو سر کوى تو تا من ز جهان در گذرم
تا خيال رخ خوب تو مرا در نظر است
مى نمايد همه ملک دو جهان در نظرم
به صبورى بتوان کرد مداوا، خسرو
بيم آن است که هر روز که آيد بترم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید