شماره ٥١٥: هر سحرى به کوى تو شعله واى خود کشم

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
هر سحرى به کوى تو شعله واى خود کشم
چند به سينه خلق را داغ جفاى خود کشم!
بس که بخفتم از غمت، فرق نباشدم دگر
گر به درون پيرهن رشته به جاى خود کشم
عشق بود بلاى من، کاش بود هزار جان
کز پى دوستى همه پيش بلاى خود کشم
تا به سراى خويشتن يک نفست نديده ام
هر نفسى به درد خود درد سراى خود کشم
شب که به گشت کوى تو خارم اگر به پا خلد
از مژه سوزنى کنم خار ز پاى خود کشم
رفت خطا که سر بشد خاک در تو، تيغ کو
تا سر خود قلم کنم، خط به خطاى خود کشم
دعوى يار و زهد بد، وه که نيست ره به دل
پيش در تو همت صدق و صفاى خود کشم
بهر وصال مى کشد خسرو خسته درد و غم
بر تو چه منت است، چون جور براى خود کشم؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید