ز هر موى تو دل در بند دارم
دلم خون گشت، پنهان چند دارم
به سوگند تو جان را بسته ام، واى
که چندش دل بر اين سوگند دارم
غمت با خويشتن گويم همه شب
بدينسان خويش را خرسند دارم
برو جايى که من مى دانم، اى باد
که من آنجا دلى در بند دارم
مرا از صحبت جان شرم بادا
که با جز تو چرا پيوند دارم
دهندم پند گفتار تو در گوش
چه گوش خويش سوى پند دارم
به خسرو ده که من ناداده وامى
بر آن لبهاى شکر خند دارم