شماره ٣٥٤: دوش ما بوديم و جام باده و مهتاب خوش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
دوش ما بوديم و جام باده و مهتاب خوش
وان پسر مهمان و عشرت را همه اسباب خوش
سوى لب مى برد جام وانگبين مى گشت مى
بس که مى را چاشنى مى داد زان جلاب خوش
از خم ابرو سخن مى گفت آن خورشيد رو
من نماز چاشت مى کردم در آن محراب خوش
گفتم امشب خرم و خوش ديدمت در خواب، گفت
پاسبان خفته نبايد، گر چه بيند خواب خوش
خواب بود آن يا خيال، آخر کجا شد آن نشاط؟
از لب و روى و شراب و خلوت و مهتاب خوش
بر لبش تا سرخ کردم ديده، پر خون ماند چشم
جوشش خون را فرو نشاند از لب عناب خوش
خسروا، خوش خوش ز ديده خون نابى مى خورى
تا منم از چشم خود هرگز نخوردم آب خوش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید