شماره ٣٤١: اگر چه پرسش من نيست رايش

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش دوم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر چه پرسش من نيست رايش
رها کن تا بميرم زير پايش
زمين را بهره زان پا و سرم دور
به غيرت هر دم از خاک سرايش
سر ما در کمند و شه به جولان
چه غم مى دارد از مشتى گدايش!
چو از ما رفت، ياران، جان بى شرم
بدار ار مى توانى داشت جايش
ترا خون ريز عاشق نيست حاجت
که هجران نيک مى داند سزايش
شراب شوق کز جنت دلم خورد
گوارا باد آن نقل بلايش
تو کش يارا که خواهد مرد بى تو
که خسرو کرد خود را آزمايش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید